بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم

ساخت وبلاگ

هر آدمی که تقریبا تمام منطقش را بگذارد کنار و همه چیزش احساسش باشد ترسناک است. این آدم می تواند یک فاجعه ی بزرگ دردناک به بار بیاورد.

بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 130 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 9:12

بعضی ها می گویند کتاب گران است اما خوب است بدانند کتاب یک نویسنده ماست چکیده ایست از دردهایش تجربیاتش احساسش و عمرش . بعد می شود به توهمی که باعث شد قیمتی برای کتاب ها تعیین کنند اندیشید .



*هرچند می دانم باید سعی شود که مردم راحت تر کتاب بخرند.

بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 191 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 9:12

مجبورم... ببخشید مجبورم این وبلاگ را پاک کنم... اگر کسی آدرس بعدی را می خواهد بگوید... هرچند نمی دانم کی وبلاگ جدید را می سازم. باز هم ببخشید.

بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 154 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 9:12

لیمو شاید فکر کنی دارم شعار می دهم اما شعارها زیبا هستند زمانی که واقعا سعی کنی به آنها عمل کنی ... خیلی گشتم ... اما هیچ دلیلی برای نفس کشیدن جز عشق نیافتم لیمو ... و عشق همه ی چیزهای دیگر را بغل کرده بود مثل داستان نویسی هنر مبهوت رهایی از دنیا شدن لذت از طبیعت خنداندن بچه ها و بوسیدنشان و باید بگویم از 13 مورد خیلی بیشترند .. کارهایی که میکنی برای او ... که معشوق نگاهت کند و بگوید آری ... آری عاشقی کردی ..... و منتظر لحظه ای بمانی که جان موقتی ات را بخواهد بگیرد و بگوید عاشقی کردی ... راضیم از تو ... راضی ..... لیمو هیچ چیز برایم بدتر از این نیست که در عشقش جا بزنم ... هیچ چیزی برایم تلخ تر نیست ....... وقتی حدود دو سال پیش عاشق یکی از بنده هایش شدم بنده اش به من گفت ... تو عاشق حقیقی نیستی ... البته با ادب گفت ... با شعر گفت ... چون شعور داشت ... فقط خدا می داند که راست گفت یا نه اما یکی از سخت ترین لحظات زندگیم بود شنیدن آن حرف ... می دانی شعرش چه بود ؟ هرکسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من لیمو ... خیلی تلخ است ... خیلی ... اینکه یک روز در حیرانی محشر ، خدا بگوید : سلام شایسته ... راستش .... تو یک عاشق حقیقی نبودی .... بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...ادامه مطلب
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 163 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:19

همه چیز پایان دارد. راحت هم تمام می شود .. به راحتی بستن یک کتاب ... این وبلاگ هم بالاخره روزی پایان دارد 

اما نه راحت.

فکر میکنم دوست وبلاگی خوبی نبودم ... بگذارید به حساب هوار هوار کاری که خودم روی سر خودم ریختم بلکه برای خودم کسی شوم روزی ... امیدوارم بشوم ... و همه مان بشویم ... مرا ببخشید که کامنت ها را هم جواب ندادم ...

بسیار آموختم از همه ... سپاس و بدرود :)

بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:19

ای خدای طوفان های دردآور و کشتی و دریای عمیق و تاریک

ما را در کشتی ات سوار کن و نجاتمان بده

سوار بر کشتی مهـــدی ات

به سمت جزیره ای روانه کن که جز تو حرفی نباشد

بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:13

بسم اللّه الرحمن الرحیم اگر از حال ما بخواهید بپرسید باید گفت که حقیقتا ملالی نیست جز دوری اللّه. دوری اللّه در جامعه ام. ملالی نیست جز دست و پا زدن بین روشنفکرنماها و تا مرز خفگی رفتن و آمدن پیش روشنفکران حقیقی و اکسیژن گرفتن و دوباره از نو لبخند زدن.  قبل از اینکه به صورت دانشگاهی فلسفه بخوانم به سراغ فلسفه رفته بودم و فلسفه ، مرا که دختر آشفته ذهنی بودم که به پوچی رسیده بود به فلسفه ی خدا عمل آورد. یعنی برایم اثبات کرد وجود اللّه را . و بعد وجود دین را و بعد... یکی از ریشه های یقینم را مدیون فلسفه ام.  چند روز دیگر از کارم در اسباب بازی فروشی استعفا می دهم. و خوشحالم. و از قبل که کار زیاد بیرون خانه را دوست نداشتم الآن بیشتر دوست ندارم. از دی ماه زندگی تازه ای را آغاز میکنم. وقت آزادتر و کتاب خواندن بیشتر و نوشتن بیشتر ... خودم میدانم که از تابستان تا الآن زندگی ام عالی پیش نرفت ولی اللّه مهربانی دارم که نگذاشت بد پیش برود با اینکه استحقاقش را داشتم... فکر می کنم آن که عالی پیش نرفت  هم بخاطر کفاره ی گناهی بود که از فردی توی زندگی ام ناامید شدم و سعی کردم از او دل بکنم... بگذریم. رفقا چیز دیگری که میخواهم بگویم این است که به دلیل یک مشکل به نوشتن در وبلاگ بی رغبت شده بودم ولی دیگر مهم نیست... سلام رفقا ... بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...ادامه مطلب
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:13

خیلی وقت پیش ها نمی دانستم غیرت داشتن کسی روی من چه مزه ای دارد و فقط وصفش را توی کتاب ها و فیلم ها دیده بودم تااااا اینکه یک روز که سر ظهر از مدرسه قرار شد به خانه ی دایی ام بروم توی کوچه پس کوچه های خلوت مزاحمم شدند و به خیر هم گذشت خدا را شکر . بعد که به دایی ام گفتم یکجوری شده بود که هیچ وقت این شکلی ندیده بودمش ... میخواست برود طرف را پیدا کند حتی!! ما راضی اش کردیم بابا دایی بی خیال گذشت! این دایی ام را خیلی دوست دارم یعنی محبوب ترین دایی ام است از بچگی تا الآن. آدم متعادلیست که چه در سیاست چه در روابط خانوادگی خیلی مراقب رفتار و حرف هایش است ، اهل پز دادن نیست ، از پول پرستی خوشش نمی آید و بسیار اهل سفر :) خلاصه اولین بار او برایم غیرتی شد. استرس زا بود اما شیرین بود و جالب :)))))) دیروز سر کلاس یکی از این پسرهای خود چیز پندار هی هیزبازی در می آورد جوری که نمی توانستم درست بفهمم استاد چه می گوید. بــــعد استاد فهمید و چند باری بهش تیکه اندخت و چشم غره رفت :)))))) یک استاد تقریبا ۶۰ ساله است که برایم جایگاه ویژه ای پیدا کرده جوری که اگر بخواهم یک نفر را با احتمال بالا نام ببرم که پای امام زمان می ایستد ، اوست . چرا؟ مثلا زمان دانشجویی اش در طول یک ترم مربوط به هر درسی حدود ۳۰ کتاب می خوانده بعد هم می آمده با دوست هایش مباحثه میکرده که علمش را به آنها هم برساند و در هررررر درس بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...ادامه مطلب
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:13

پایم را که گذاشتم تو هیچ چیز ندیدم جز یک چیز . یک صندلی دوتایی که دو پسربچه با ظاهری خاکی و کثیف رویش نشسته بودند . و در دست هر کدام یک بسته آدامس فروشی . یکی شان سرش را گذاشته روی شانه ی دیگری و انگار از خستگی خوابش برده بود و دیگری دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و با اندوهی دریاپیکر به بیرون پنجره خیره بود . اتوبوس عجیبی بود . آنقدر ماتشان مانده بودم که یادم رفته بود بنشینم . با درماندگی نشستم . دو زنی که کنار هم بودند متوجه حالم شدند . حالی که خودشان هم داشتند . قلبم خوب نبود اما دردش کم بود . فقط کمی سوخت . چند دقیقه ای گذشت که پسری که به بیرون نگاه میکرد شروع کرد به زیر لب خواندن سوره ای در آن سکوت شبانه ی مدهوش اتوبوس ... چه می خواند ؟ ... آها ... سیصلــــی ناراً ذات لهب ... صدای مرجان گونه ی نرمش و آرامش یواشش ... آه چه کسی به او قرآن آموخته بود ؟ خوب کرد ... ما سه زن هر سه آنجا کشته شدیم . ٭ گفتمش بیا گفت اشتیاق دارم به آمدن اما ... گفتم اما چه ؟ گفت اما بین "شیعه ها" حتی ۳۱۳ یار هم ندارم  ٭ گناه من امروز را ساخت ؟ چشمان اندوه بار دو بی گناه را ساخت ؟ ... چه خووووووب که کشته شدم امروز ... ٭ راستش را بخواهید ... جایی استوار و محکم و عمیق در قلبم برای خون به جگرکنان مهدی وجود ندارد. بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...ادامه مطلب
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msha1stg بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:13

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم...
ما را در سایت بابا علی تو الآن هم مظلومی ... نمیشناسیمت و داد میزنیم عاشقتیم دنبال می کنید

برچسب : رمزیهحتی,چهارشماره, نویسنده : msha1stg بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 23:27